ای علایی ببین و نیک ببین


که زمانه ستمگریست عظیم

گه ز چوبی کند دمنده شنکج


گه ز گوساله ای خدای کریم

هر کرا فضل نیست نیم پشیز


به شتر وار ساو دارد و سیم

وانکه چون تیغ جان ربای از فضل


موی را چون قلم کند به دو نیم

به خدای ار خرانش بگذارند


بی دو دانگ سیه بر آخور تیم

اینهمه قصه و حکایت چیست


وینهمه عشوه و تغلب و بیم

به بهشت خدای نگذارند


بی زر و سیم طاعتی ز رحیم

شاعرانی که پیش ازین بودند


همه والا بدند و راد و حکیم

باز در روزگار دولت ما


همه مابون شدند و دون و لیم

به دو شعر رکیک ناموزون


که بخوانند ز گفتهای قدیم

کون فراخی حکیم و خواجه شود


چکند رنج بردن تعلیم

لاجرم حرمتی پدید آید


شاعران را به گرد هفت اقلیم

که به پنجاه مدحشان ممدوح


ندهد در دو سال نانی نیم